Wednesday, October 27, 2010

عقاب


 پرويز ناتل خانلری


گشت غمناک دل و جان عقاب ---------- چو از او دور شد ايّام شباب

ديد کش دور به انجام رسيد ---------- آفتابش به لب بام رسيد

بايد از هستي، دل برگيرد ---------- ره سوي كشور ديگر گيرد

خواست تا چاره‌ی ناچار کند ---------- دارويي جويد و در کار کند

صبحگاهي زپي چاره‌ی کار ---------- گشت بر باد سبک‌سير سوار

گلّه کاهنگ چَرا داشت به دشت ---------- ناگه از وحشت ، پر ولوله گشت

و آن شبان بيم زده ، دل نگران ---------- شد سوي بره‌ی نوزاد دوان

کبک در دامن خاري آويخت ---------- مار پيچيد و به سوراخ گريخت

آهو استاد و نگه کرد و رميد ---------- دشت را خط غباري بکشيد

ليک صياد سر ديگر داشت ---------- صيد را فارغ و آزاد گذاشت

چاره‌ی مرگ نه کاري است حقير ---------- زنده را دل نشود از جان سير

صيد هر روزه به چنگ آمد زود ---------- مگر آن روز که صيّاد نبود

***

آشيان داشت در آن دامن دشت ---------- زاغکي زشت و بد اندام و پلشت

سنگ ها از کف طفلان خورده ---------- جان ز صد گونه بلا در برده

سالها زيسته افزون ز شمار ---------- شکم آکنده ز گند و مردار

بر سر شاخ، ورا ديد عقاب ---------- ز آسمان سوي زمين شد به شتاب

گفت «کاي ديده ز ما بس بيداد ---------- با تو امروز مرا کار افتاد

مشکلي دارم اگر بگشايي ---------- بکنم هر چه تو مي‌فرمايي»

گفت «ما بنده‌ی درگاه توايم ---------- تا که هستيم هواخواه توايم

بنده آماده، بگو فرمان چيست ---------- جان به راه تو سپارم، جان چيست

دل چو در خدمت تو شاد کنم ---------- ننگم آيد که ز جان ياد کنم»

***

اين همه گفت ولي با دل خويش ---------- گفت و گويي دگر آورد به پيش

کاين ستمکار قوي پنجه کنون ---------- از نياز است چنين زار و زبون

ليک ناگه چو غضبناک شود ---------- زو حساب من و جان پاک شود

دوستي را چو نباشد بنياد ---------- حزم را بايدم از دست نداد

در دل خويش چو اين راي گزيد ---------- پر زد و دور ترک جاي گزيد

***

زار و افسرده چنين گفت عقاب ---------- که مرا عمر حبابي است بر آب

راست است اين که مرا تيز پر است ---------- ليک پرواز زمان تيز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت ---------- به شتاب ايّام از من بگذشت

گرچه از عمر،دل سيري نيست ---------- مرگ مي‌آيد و تدبيري نيست

من و اين شهپر و اين شوکت و جاه ---------- عمرم از چيست بدين حد کوتاه ؟

تو بدين قامت و بال ناساز ---------- به چه فن يافته اي عمر دراز ؟

پدرم از پدر خويش شنيد ---------- که يکي زاغ سيه روي پليد

با دو صد حيله به هنگام شکار ---------- صد ره از چنگش کرده است فرار

پدرم نيز به تو دست نيافت ---------- تا به منزلگه جاويد شتافت

ليک هنگام دم باز پسين ---------- چون تو بر شاخ شدي جايگزين

از سر حسرت با من فرمود ---------- کاين همان زاغ پليد است که بود

عمر من نيز به يغما رفته است ---------- يک گل از صد گل تو نشکفته است

چيست سرمايه‌ی اين عمر دراز ---------- رازي اينجاست تو بگشا اين راز

***

زاغ گفت ار تو در اين تدبيري ---------- عهد کن تا سخنم بپْذيري

عمرتان گر که پذيرد کم و کاست ---------- دگری را چه گنه، کاین زشماست

ز آسمان هيچ نياييد فرود ---------- آخر از اين همه پرواز چه سود ؟

پدر من که پس از سيصد و اند ---------- کان اندرز بد و دانش و پند

بارها گفت که بر چرخ اثير ---------- بادها راست فراوان تاثير

بادها کز زبر خاک وزند ---------- تن و جان را نرسانند گزند

هر چه از خاک شوي بالاتر ---------- باد را بيش گزند است و ضرر

تا بدانجا که بر اوج افلاک ---------- آيت مرگ بُوَد، پيک هلاک

ما از آن، سال بسي يافته ايم ---------- کز بلندي، رخ بر تافته ايم

زاغ را ميل کند دل به نشيب ---------- عمر بسيارش از آن گشته نصيب

ديگر اين خاصيت مردار است ---------- عمر مردارخوران بسيار است

گند و مردار، بهين درمان است ---------- چاره رنج تو زان آسان است

خيز و زين بيش، ره چرخ مپوي ---------- طعمه‌ی خويش بر افلاک مجوي

ناودان جايگهي سخت نکوست ---------- به از آن، کنج حياط و لب جوست

من که بس نکته‌ی نيکو دانم ---------- راه هر برزن و هر کو دانم

خانه اي در پس باغي دارم ---------- وندر آن گوشه سراغي دارم

خوان گسترده‌ی الوانی هست ---------- خوردنی‌های فراوانی هست

***

آنچه زان زاغ چنین داد سراغ ---------- گند زاري بود اندر پس باغ

بوي بد رفته از آن تا ره دور ---------- معدن پشّه، مقام زنبور

نفرتش گشته بلاي دل و جان ---------- سوزش و كوري دو ديده از آن

آن دو همراه رسيدند از راه ---------- زاغ بر سفره‌ی خود کرد نگاه

گفت خواني که چنين الوان است ---------- لايق حضرت اين مهمان است

مي‌کنم شکر که درويش نيم ---------- خجل از ماحضر خويش نيم

گفت و بنشست و بخورد از آن گند ---------- تا بياموزد از او مهمان پند

***

عمر در اوج فلک برده بسر ---------- دم زده در نفس باد سحر

ابر را ديده به زير پر خويش ---------- حَيَوان را همه فرمانبر خويش

بارها آمده شادان ز سفر ---------- به رهش بسته فلک، طاق ظفر

سينه کبک و تَذرو و تِيهو ---------- تازه و گرم شده طعمه‌ي او

اينک افتاده بر اين لاشه و گند ---------- بايد از زاغ بياموزد پند

بوي گندش دل و جان تافته بود ---------- حال بيماري دق يافته بود

دلش از نفرت و بيزاري، ريش ---------- گيج شد، بست دمي ديده‌ی خويش

يادش آمد که بر آن اوج سپهر ---------- هست پيروزي و زيبايي و مهر

فرّ و آزادي و فتح و ظفر است ---------- نفس خرّم باد سحر است

ديده بگشود و به هر جا نگريست ---------- ديد گِردش اثري زینها نيست

آنچه بود از همه سو خواري بود ---------- وحشت و نفرت و بيزاري بود

بال بر هم زد و برجست ز جا ---------- گفت کاي يار ببخشاي مرا

سالها باش و بدين عيش بناز ---------- تو و مردار، تو و عمر دراز

من نيم در خور اين مهماني ---------- گند و مردار تو را ارزاني

گر بر اوج فلکم بايد مرد ---------- عمر در گند به سر نتوان برد

***

شهپر شاه هوا اوج گرفت ---------- زاغ را ديده بر او مانده شگفت

سوي بالا شد و بالاتر شد ---------- راست با مهر فلک همسر شد

لحظه اي چند بر اين لوح کبود ---------- نقطه اي بود و سپس هيچ نبود

Friday, April 02, 2010

عمه بی‌بی‌سی کاسه داغ‌تر از آش


از امروز قوانين امنيتی بازرسی مسافران در هنگام ورود به آمريکا تغيير می‌کند.
جالب توجه این ‌است که CNN اين خبر را اين‌گونه می‌نويسد.

"All flights entering the United States now will be subjected to increased levels of security screening"

حال توجه کنيد به همين خبر در بی‌بی‌سی فارسی:

"ورود به آمریکا آسان تر می شود"

با توجه به تفاوت فاحش بين اين دو خبر فقط دو امکان وجود دارد:

۱- خبرنگار بی‌بی‌سی، علاوه بر فارسی، زبان انگليسی‌اش هم ناقص است و يا
۲- بی‌بی‌سی خوش رقصی کرده است.

قضاوت بر عهده شماست.

Wednesday, March 24, 2010

چوبی در سوراخ مورچه‌ها

برای من اصلا مهم نيست که اين کاسپین ماکان کيست و در اسراييل چه می‌کند. اما وقتی می‌خوانم که مسیح علی نژاد با آن کلاه مسخره‌اش اينچنين گلوی خود را پاره می‌کند و ابراهيم نبوی، که به عنوان طنز نويس برايش احترام قائلم ولی از نظر سياسی کمی پرت است، آنچنان بر عليه کاسپین ماکان تاخت و تاز می‌کند، چند چراغ اخطار در مغزم روشن می‌شود. بنظر می‌آيد که کاسپین ماکان به گونه‌ای چوبی در سوراخ مورچه‌ها کرده ‌است.

پس‌نوشت: امروز نظر عبدالقادر بلوچ را در اين مورد خواندم که با آن کاملا موافقم. ضمنا مسیح علی نژاد هم از نوشته قبلی خود پشيمان شده و از زمين و زمان معذرت خواسته است که اين خود نيز جای گفتن دارد.

Labels: , , , ,

Monday, January 04, 2010

آگهی استخدام: مجری خواسته های بهینه جنبش سبز


آقا جان، خدا به سر شاهد است ما اين خواسته های بهينه جنبش سبز را چندين بار خوانديم ولی دروغ چرا، متوجه نشديم چه کسی بايد اين خواسته ها را اجرا کند.


آقای محمود احمدی نژاد؟! که خودش را در همان بند اول اخراج می‌کند و دستش از تمام امکانات اجرايی کوتاه می‌شود.

آقای خامنه‌ای؟! که بعد از اجرای بند سوم يعنی آزادی مطبوعات و راديو و تلوزيون، چنان از طرف اين رسانه ها پاره پوره می‌شود که با يک دست کت و شلوار به دهات خامنه پناه می‌برد.

آقای لاريجانی رييس قوه قضاييه؟! که بعد از اجرای بند ۶ و ۷ بايد دنبال سوراخ موش بگردد.

سپاه پاسداران و ديگر نیروهای نظامی انتظامی امنیتی؟! که بعد از اجرای بند ۸ آنچنان به فلاکت می‌افتند که مجبور خواهند شد همگی به سوييس پناهنده شوند که نزديک حسابهای پس‌اندازشان باشند.

علما، مراجع و روحانيون حوزه های علمیه؟! که بعد از اجرای بند ۹ بايستی جهت تامين استقلال اقتصادی در صف بايستند و منتظر روضه‌‌خوانی شبهای جمعه باشند.

مديران و متصدیان رده اول کشور؟! که اگر تاکنون، به دلایل واضح، از کشور فرار نکرده باشند، بعد از اجرای اصل ۱۰ مجبور به خودکشی دست‌جمعی می‌شوند.

پس به تمام معنی علی می‌ماند و حوضش.

نصيحت من به شما برادران مذهبی-روشنفکر: حالا که شما اين همه زحمت کشيده و خواسته‌های بهينه تهيه کرده‌ايد لطف کنيد يک نفر را هم استخدام کنيد که آنها را برايتان اجرا کند.

Tuesday, September 22, 2009

شاهد از غيب



ديروز که اين نکته را نوشتم، دوستان با ايميل و پيغام بنده را بمب‌باران کردند که چرا به اين "دلسوزان مردم" و "ياران امام" تهمت زده‌ام و اين دو در جهت مردم حرکت می‌کنند و اقداماتشان لازمه سياست فعلی‌است و چه و چه. خوشبختانه امروز شاهد از غيب آمد و اکبر هاشمی رفسنجانی با سخنانش حرف بنده را تاييد کرد و اعتراف کرد که در حال کيسه کشيدن و ماست مالی وضعيت موجود است. ايشان در سخنرانی‌اش ۱۷ بار "مقام معظم رهبری" را نقل قول کرد و گفت که "دلسوزان نظام متنی را برای برون رفت از وضعيت فعلی تدوين کرده‌اند" (دلسوزان مردم بروند جلو بوق بزنند) و همه چيز در امن و امان است.
دوستان ساده دل و اصلاح طلب، اگر دستی در کاسه نداريد بيدار شويد. اين پشمالوها فقط به مصالح و سود خود می‌انديشند و اگر لازم باشد مادر خود را به ارزنی می‌فروشند.

بقول هادی خرسندی:

رفسنجاني که حافظ اموال است
يک روز سخنسرا و روزي لال است.
بين علما و رهبري پل زده است
در هر صورت ميانجي و دلال است.

Monday, September 21, 2009

حسن خمينی و اکبر هاشمی رفسنجانی هم از توبره می‌خورند و هم از آخور


اکبر هاشمی رفسنجانی و حسن خمينی بايد تکليف خود را تعيين کنند. با مردم‌اند و يا با رژيم جنايتکاران اسلامی؟

Labels: , , , , , , ,

Friday, September 18, 2009

خاری در چشم جنايتکاران اسلامی



به مردم شجاع ايران تعظيم می‌کنم.